24. März 2024 – Palmsonntag im Jahreskreis – B
يكشنبه نخل – رنج و عذاب خداوند
مسيح آزادانه به ملاقات مرگ ميرود
يادبود ورود پيروزمندانه مسيح به اورشليم
Eröffnungsvers
سرود سرآغاز
متي 21/9
هوشيعانا پسر داود
مبارك باد آنكه به نام خداوند ميآيد
هوشيعانا در برترين آسمانها.
+ فيض خداوند ما عيساي مسيح
محبت خداي پدر و شراكت روحالقدس با شما باد.
– و به همراه تو نيز.
Prädig von Priester
سخنان كشيش
برادران و خواهران عزيز، از آغاز اين چله مقدس، با كردار محبت آميز، با دعا و توبه، خود را براي برگزاري راز فصح خداوند آماده كردهايم.
امروز گرد هم آمدهايم تا اين جشن پرشكوه را، در اتحاد با تمام كليسا در سراسر جهان، آغاز نماييم. مسيح پيروزمندانه وارد اورشليم ميشود، تا در آنجا راز مرگ و رستاخيز خود را به انجام رساند.
بياييد با ايمان و تقوي، نجات دهنده خود را در ورودش به شهر مقدس كه آغاز كردار نجاتبخش او بود، همراهي نماييم و اين فيض را از وي بطلبيم كه تا صليب، او را پيروي كنيم و اينچنين در رستاخيز وي نيز سهيم گرديم.
دعا كنيم:
خداي پرتوان و جاويدان،
اين شاخههاي (زيتون) را متبرك گردان +
و عنايت فرما تا ما ايماندارانت
كه امروز مسيح را به عنوان پادشاه و خداوند خود شادان همراهي ميكنيم،
با پيروي نمودن از او، به اورشليم جديد و جاوداني وارد شويم.
او خداست و با تو و روحالقدس تا به ابد زندگي و سلطنت ميكند. – آمين.
(يا ميتوان گفت)
خدايا،
ايمان آناني را كه به تو توكل دارند، افزون گردان
و به ما ايماندارانت كه با اين شاخهها، به استقبال مسيحِ پيروز ميآييم
عطا فرما كه در اتحاد با او باقي بمانيم
تا ثمر كردار نيكو آوريم.
از راه مسيح خداوند ما. – آمين.
(كشيش بر شاخهها آب مقدس ميافشاند.)
Evangelium
انجيل
مرقس 11/1ـ10
(مبارك باد آن كه به نام خداوند ميآيد)
بخشي از انجيل مرقس – درود بر تو اي خداوند.
چون به اورشليم نزديك ميشدند، نزديك بيت فاجي و بيت عنيا، به جانب كوه زيتون، عيسي دو تن از شاگردانش را فرستاد و به ايشان گفت: „به دهكدهاي كه مقابل شما است برويد، همين كه وارد شديد، كره الاغي را بسته خواهيد يافت كه هيچكس هنوز بر آن سوار نشده. آن را باز كرده، بياوريد. اگر كسي به شما بگويد: چرا چنين ميكنيد؟ بگوييد: خداوند آن را لازم دارد و آن را فوراً به اينجا پس خواهد فرستاد.“
آنان رفتند و كره الاغي را بسته در بيرون، نزديك دري در كوچه يافتند و آن را باز كردند. برخي از كساني كه در آنجا ايستاده بودند به ايشان گفتند: „چرا اين كره الاغ را باز ميكنيد؟“
آنان همانگونه كه عيسي به ايشان گفته بود پاسخ دادند و ايشان آنان را واگذاشتند. آنان كره الاغ را نزد عيسي آورده، رداهاي خود را روي آن انداختند و عيسي بر آن نشست.
بسياري رداهاي خود را و برخي ديگر شاخههايي را كه از مزارع ميبريدند در راه گسترانيدند. آنان كه از جلو ميرفتند و آناني كه از عقب ميآمدند فرياد ميزدند:
„هوشيعانا مبارك باد آن كه به نام خداوند ميآيد.
مبارك باد سلطنتي كه ميآيد، سلطنت پدر ما داود.
هوشيعانا در برترين آسمانها.“
اين است سخن خداوند. – ستايش بر تو اي مسيح.
(كشيش سخنان زير و يا سخنان مشابهي را خطاب به مردم ميگويد)
برادران و خواهران عزيز، همچون مردم اورشليم،
عيسي را پادشاه و خداوند خود اعلام نماييم و در آرامش به راه افتيم.
(در طول راه به سوي كليسا ميتوان سرود يا مزمور مناسبي را خواند)
(در مواقعي كه راهپيمايي صورت نميگيرد، سرود سرآغاز زير يا سرود مناسب ديگري خوانده ميشود).
سرود سرآغاز
شش روز قبل از برپايي عيد فصح، هنگامي كه خداوند وارد اورشليم شد
كودكان به استقبال او شتافتند،
و در حالي كه شاخههاي نخل را تكان ميدادند
فريادزنان خداوند را چنين حمد ميگفتند: „هوشيعانا در برترين آسمانها
تو را جلال باد كه سرشار از مهر و رحمت به سوي ما ميآيي.“
(يا ميتوان گفت)
مزمور 24/9ـ10
اي دروازهها، سرهاي خود را برافرازيد،
اي درهاي ابدي، برافراشته شويد تا پادشاه جلال داخل شود.
اين پادشاه جلال كيست؟ خداوند لشكريان پادشاه جلال است.
„هوشيعانا در برترين آسمانها
تو را جلال باد كه سرشار از مهر و رحمت به سوي ما ميآيي.
دعاي سرآغاز
اي خداي پرتوان و جاويدان،
اي كه مسيح، پسرت و منجي ما را، به عنوان نمونه به انسانها دادهاي،
او به صورت انسان درآمد و آنچنان خود را فروتن ساخت
كه مرگ بر صليب را پذيرفت.
عطا فرما كه تعليم عظيم رنج و عذابش را هرگز از ياد نبريم
تا در جلال رستاخيز وي نيز سهيم باشيم.
او كه خداست و با تو و روحالقدس تا به ابد زندگي و سلطنت ميكند.
– آمين.
- Lesung
قرائت اول
اشعياء 50/4-7
(روي خود را از اهانت پنهان نكردم و ميدانم كه خجل نخواهم شد)
بخشي از كتاب اشعياء نبي
خداوند خدا زبان يك شاگرد را به من داده است
تا بدانم كه چگونه خستگان را به كلام تقويت دهم.
هر بامداد مرا بيدار ميكند تا همانند يك شاگرد گوش فرا دهم.
خداوند گوش مرا گشوده است و من مخالفت نكردم و به عقب بازنگشتم
پشت خود را به كساني كه مرا ميزدند تسليم نمودم
و رخسار خود را به آناني كه ريشم را ميكندند
و روي خود را از توهين و آب دهان پنهان نكردم.
اما خداوند خدا به ياري من ميآيد، از اين رو رسوا نميشوم
از اين جهت روي خود را مثل سنگ خارا ساختم
و ميدانم كه خجل نخواهم شد.
اين است سخن خدا.
– خدا را سپاس باد.
Psalm
مزمور برگردان
مزمور 22/7-8 ، 16-19و22-23
– خداي من، خداي من، چرا مرا ترك كردهاي؟
هر كه مرا بيند، استهزايم ميكند،
لبهاي خود را باز ميكنند
و سرهاي خود را ميجنبانند و ميگويند:
„بر خداوند توكل كرد، پس او را خلاصي دهد
او را برهاند، اگر دوست ميباشد.“
– خداي من، خداي من، چرا مرا ترك كردهاي؟
سگان بسيار دور مرا گرفتهاند
و جماعت شريران مرا احاطه كردهاند
دستها و پاهاي مرا سوراخ نمودهاند
ميتوانم همه استخوانهاي خود را بشمارم.
– خداي من، خداي من، چرا مرا ترك كردهاي؟
رخت مرا ميان خود تقسيم ميكنند
و بر لباس من قرعه مياندازند
اما تو اي خداوند، دور مباش
اي قوت من، به ياري من بشتاب.
– خداي من، خداي من، چرا مرا ترك كردهاي؟
نام تو را به برادران خود اعلام خواهم كرد
در ميان جماعت تو را حمد خواهم گفت
„اي ترسندگان خداوند، او را حمد گوييد
اي تمامي فرزندان يعقوب، او را تمجيد نماييد،
و اي جميع فرزندان اسرائيل، او را حرمت داريد.“
– خداي من، خداي من، چرا مرا ترك كردهاي؟
2. Lesung
قرائت دوم
فيليپيان 2/6-11
(مسيح خود را فروتن ساخت، از اين رو خدا او را سرافراز كرد)
بخشي از رساله پولس رسول به فيليپيان
مسيح عيسي اگر چه به صورت خدا بود، ولي برابر بودن با خدا را به عنوان غنيمت محسوب نكرد، بلكه خود را تهي كرده، به صورت غلام درآمد و شبيه انسانها گشت. و چون به شكل انسان درآمد خود را فروتن ساخته، تا به مرگ، حتي مرگ بر روي صليب مطيع گرديد.
از اين رو خدا او را بسيار سرافراز نمود و نامي را كه مافوق همه نامها است به او داد، تا اينكه به نام عيسي هر موجودي در آسمان، بر زمين و زير زمين به زانو درآيد و هر زباني اقرار كند كه عيساي مسيح خداوند است، براي جلال خداي پدر.
اين است سخن خدا.
– خدا را سپاس باد.
Ruf für der Passion
سرود قبل از انجيل
فيليپيان 2/8-9
– تو را حمد و جلال باد، اي مسيح.
مسيح براي ما تا به مرگ، حتي مرگ بر صليب مطيع گشت
از اين رو خدا او را بسيار سرافراز نمود
و نامي را كه مافوق همه نامها است، به او داد.
– تو را حمد و جلال باد، اي مسيح.
Evangelium
انجيل
مرقس 14/1ـ15/47
(رنج و مرگ مسيح)
قرائت رنج و عذاب مسيح بر حسب انجيل مرقس
پس از دو روز عيد فصح و فطير بود و سران كاهنان و كاتبان جوياي آن بودند كه چگونه او را به حيله دستگير نمايند تا به قتل رسانند. اما ميگفتند:
„نه در ايام عيد، مبادا در ميان مردم شورشي بر پا شود.“
هنگامي كه در بيت عنيا در خانه شمعون جذامي بر سر سفره نشسته بود، زني با كوزهاي مرمري پر از عطر سنبل خالص بسيار گرانقيمت آمد و كوزه را شكسته عطر را بر سر او ريخت. برخي خشمگين شده با خود ميگفتند:
„چرا اين عطر چنين تلف گرديد؟ ميشد آن را به بيش از سيصد دينار فروخت و به فقرا داد.“
و عليه او غرولند ميكردند. اما عيسي گفت:
„او را واگذاريد، چرا او را اذيت ميكنيد؟ او براي من كار خوبي انجام داده است. فقرا را هميشه با خود داريد و هر وقت بخواهيد ميتوانيد به آنها خوبي كنيد، اما مرا هميشه نخواهيد داشت. او آنچه را كه ميتوانست انجام داده است: او از پيش بدن مرا براي تدفين تدهين نموده است. براستي به شما ميگويم در سراسر جهان هر جا كه انجيل اعلام گردد، آنچه را كه او نموده است نيز به يادبودش بازگو شود.“
يهوداي اسخريوطي، يكي از دوازده تن، نزد سران كاهنان رفت تا او را به ايشان تسليم نمايد. آنان چون به او گوش دادند، خوشحال شدند و قول دادند كه به او پول دهند و يهودا جوياي فرصت مناسبي بود تا او را تسليم نمايد. در اولين روز عيد فطير كه در آن فصح را قرباني ميكردند، شاگردانش به او گفتند:
„كجا ميخواهي برويم و تداركات را انجام دهيم تا فصح را بخوري؟“
پس دو تن از شاگردانش را فرستاده به ايشان گفت:
„به شهر برويد، مردي را ملاقات خواهيد كرد كه كوزهاي آب حمل ميكند. به دنبال او برويد و به هر جا كه داخل شد به صاحب خانه بگوييد: استاد ميگويد مهمانخانهام كجاست، جايي كه بتوانم فصح را با شاگردانم صرف كنم؟ و او بالاخانه بزرگ و مفروشي را كه آماده است، به شما نشان خواهد داد. آنجا براي ما تدارك ببينيد.“
شاگردانش رفته، به شهر آمدند و همه چيز را همان گونه كه به ايشان گفته بود، يافتند و فصح را آماده ساختند. چون شب شد، با آن دوازده تن آمد. در حالي كه بر سر سفره بودند و ميخوردند، عيسي گفت:
„براستي به شما ميگويم: از ميان شما يكي مرا تسليم ميكند، يكي كه با من غذا ميخورد.“
آنان غمگين شده، يكي پس از ديگري از او ميپرسيدند:
„آيا من هستم؟“
او به ايشان گفت:
„يكي از دوازده تن، آن كه با من دست در ظرف ميكند. در واقع پسر انسان ميرود، همانگونه كه درباره او مكتوب است، اما واي بر آن كه پسر انسان توسط وي تسليم ميشود. براي او بهتر ميبود كه متولد نميگشت.“
در حالي كه غذا ميخوردند، او نان را گرفت، آن را بركت داده، پاره كرد و به ايشان داد و گفت:
„بگيريد، اين تن من است.“
آنگاه جام را گرفته سپاسگزاري نمود و به ايشان داد و همه از آن نوشيدند و به ايشان گفت:
„اين خون من است، خون عهد كه در راه بسياري ريخته ميشود. به راستي به شما ميگويم: ديگر از ميوه مو نخواهم نوشيد تا روزي كه آن را در ملكوت خدا تازه بنوشم.“
پس از خواندن مزامير به كوه زيتون رفتند. عيسي به ايشان گفت: „همه شما لغزش خواهيد خورد، زيرا نوشته شده: شبان را ميزنم و گوسفندان پراكنده خواهند شد. اما چون برخيزم، پيشاپيش شما به جليل ميروم.“
پطرس به او گفت:
„حتي اگر همه لغزش خورند، من لغزش نخواهم خورد.“
عيسي به او گفت:
„براستي به تو ميگويم: تو امروز، همين امشب، پيش از آن كه خروس دوبار بانگ برآورد، سهبار مرا انكار خواهي كرد.“
اما او با اصرار بيشتر ميگفت:
„حتي اگر بايد با تو بميرم، تو را انكار نخواهم كرد.“
و همه همين را ميگفتند. چون به محلي به نام جتسيماني رسيدند، به شاگردانش گفت:
اينجا بنشينيد تا من دعا كنم.“
آنگاه پطرس، يعقوب و يوحنا را با خود برده، دچار ترس و اضطراب گشت و به ايشان گفت:
„جان من تا به حد مرگ غمگين است. اينجا بمانيد و بيدار باشيد.“
و كمي دورتر رفته بر زمين افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن باشد اين ساعت از او بگذرد. او ميگفت:
„ابا، پدر، براي تو همه چيز ممكن است، اين پياله را از من دور كن. اما نه آنچه من اراده ميكنم، بلكه اراده تو.“
چون او آمد ايشان را در خواب يافت و به پطرس گفت:
„شمعون خواب هستي؟ قادر نبودي يك ساعت بيدار باشي؟ بيدار باشيد و دعا كنيد تا در وسوسه نيافتيد. روح مشتاق است، ولي جسم ناتوان.“
و باز رفته دعا نمود و همان كلمات را گفت. چون دوباره آمد، ايشان را در خواب يافت، زيرا چشمانشان سنگين شده بود و آنان نميدانستند به او چه جواب دهند. براي بار سوم آمد و به ايشان گفت:
„هنوز در خواب هستيد و استراحت ميكنيد. ديگر بس است، ساعت فرا رسيده است: اينك پسر انسان به دست گناهكاران تسليم ميگردد. برخيزيد برويم. اينك آن كه مرا تسليم ميكند، نزديك است.“
فوراً در حالي كه هنوز حرف ميزد، يهودا، يكي از آن دوازده تن، آمد و به همراه او گروهي با شمشيرها و چماقها كه از طرف سران كاهنان، كاتبان و مشايخ فرستاده شده بودند. و تسليمكننده او به آنان نشانهاي داده و گفته بود:
„هر كه را بوسيدم، همان است. او را بگيريد و تحت حفاظت تمام ببريد.“
همين كه رسيد به سوي او رفته گفت:
„ربي.“
و او را بوسيد. آنان بر او دست انداخته، او را دستگير كردند.
يكي از كساني كه آنجا ايستاده بود، شمشير كشيده بر غلام كاهن اعظم زد و گوشش را بريد. عيسي خطاب به آنان گفت:
„گويا عليه يك دزد با شمشيرها و چوبها به جهت گرفتن من بيرون آمدهايد. من هر روز در معبد نزد شما بودم و تعليم ميدادم و مرا دستگيري نكرديد. اما براي آن است كه كتاب مقدس تحقق يابد.“
و آنان همه وي را رها كرده گريختند. مرد جواني كه بجز پارچهاي كتان هيچ بر تن نداشت، از پي او ميرفت. او را گرفتند، ولي او پارچه را رها كرده، برهنه گريخت. عيسي را نزد كاهن اعظم بردند و همه سران كاهنان، مشايخ و كاتبان جمع شدند. پطرس از دور به دنبال او آمده، داخل حياط قصر كاهن اعظم شده بود. او با خادمان نشسته بود و در كنار آتش خود را گرم ميكرد. سران كاهنان و تمام سانهدرين جوياي شهادتي عليه عيسي بودند تا او را به مرگ محكوم كنند، اما نمييافتند، زيرا بسياري عليه او شهادت دروغ ميدادند، ولي شهادتشان با يكديگر سازگار نبود. برخي برخاستند و عليه او شهادت دروغ داده گفتند:
„ما شنيديم كه او گفت: من اين معبد را كه به دست ساخته شده ويران خواهم نمود و در سه روز معبد ديگري را بنا خواهم كرد كه به دست ساخته نشده باشد.“
اما حتي در اين مورد نيز شهادتشان با هم سازگار نبود. آنگاه كاهن اعظم در وسط جمع ايستاد و از عيسي پرسيده گفت:
„هيچ پاسخي نميدهي؟ اين چيست كه اين اشخاص عليه تو شهادت ميدهند“
اما او ساكت مانده، هيچ پاسخي نميداد. كاهن اعظم دوباره از او سوال كرده گفت:
„آيا تو مسيح، پسر خداي متبارك هستي؟“
عيسي گفت:
„هستم و شما پسر انسان را خواهيد ديد كه به دست راست قادر متعال نشسته است و بر ابرهاي آسمان ميآيد.“
كاهن اعظم جامههاي خود را دريده گفت:
„ديگر چه نيازي به شهود داريم؟ شما كفر را شنيديد. نظرتان چيست؟“
همه اعلام داشتند كه مستحق مرگ است. برخي به وي آب دهان ميانداختند، صورت او را پوشانده او را ميزدند و به او ميگفتند:
„نبوت كن.“
و خادمان به او سيلي ميزدند. وقتي پطرس پايين در حياط بود، يكي از كنيزان كاهن اعظم آمد و چون پطرس را ديد كه خود را گرم ميكرد، به او نگريست و گفت:
„تو نيز با عيساي ناصري بودي.“
اما او انكار كرده ميگفت:
„من نميدانم و نميفهمم چه ميگويي“
و خارج شده به ايوان رفت و خروس بانگ برآورد. كنيز كه او را ديده بود
به كساني كه آنجا ايستاده بودند، گفت:
„اين هم يكي از آنان است.“
اما او دوباره انكار كرد. كمي بعد، باز كساني كه آنجا ايستاده بودند به پطرس ميگفتند:
„البته تو يكي از آناني. در واقع تو جليلي هستي.“
اما او به لعن كردن پرداخته، سوگند ميخورد:
„مردي را كه دربارهاش حرف ميزنيد، نميشناسم.“
و فوراً براي بار دوم خروسي بانگ برآورد. پطرس كلامي را كه عيسي به او گفته بود به ياد آورد كه: „پيش از آن كه خروس دوبار بانگ برآورد، سه بار مرا انكار خواهي كرد.“ و به زاري گريست. بامدادان فوراً سران كاهنان پس از آن كه با مشايخ و كاتبان، يعني تمام سانهدرين، شورا نمودند، و پس از آن كه عيسي را بستند، او را آورده به پيلاطس تحويل دادند. پيلاطس از او پرسيد:
„آيا تو پادشاه يهود هستي؟“
عيسي به او پاسخ داده گفت:
„تو ميگويي.“
سران كاهنان اتهامات بسياري به او نسبت ميدادند. پيلاطس دوباره از او پرسيد:
„هيچ پاسخي نميدهي؟ ببين چه اتهامات بسياري به تو نسبت ميدهند.“
اما عيسي ديگر هيچ پاسخي نداد، به طوري كه پيلاطس متعجب شد. در هر عيد يك زنداني را براي ايشان آزاد ميكرد، هر كه را كه ميخواستند.
حال مردي را كه براباس ميناميدند با شورشياني كه در شورش مرتكب يك قتل شده بودند، در زندان بود. جمعيت بالا رفت و از او خواستند آنچه را كه معمول بود، بجا آورد. پيلاطس به ايشان پاسخ داد:
„آيا ميخواهيد كه پادشاه يهود را برايتان آزاد كنم؟“
زيرا ميدانست كه سران كاهنان بخاطر حسادت او را تسليم كرده بودند. اما سران كاهنان جمعيت را تهييج ميكردند كه براباس را براي آنان آزاد سازد. پيلاطس دوباره پاسخ داده به ايشان گفت:
„پس با آنكه پادشاه يهود ميناميد چه كنم؟“
آنان دوباره فرياد برآوردند:
„مصلوبش كن.“
آنگاه پيلاطس به ايشان گفت:
„چرا؟ چه بدي كرده است؟“
اما آنان بيشتر فرياد برميآوردند:
„مصلوبش كن.“
پيلاطس كه ميخواست جمعيت را راضي سازد، براباس را براي ايشان آزاد كرد و پس از اين كه عيسي را شلاق زد، او را به ايشان تسليم نمود تا مصلوب گردد. سربازان او را به داخل قصر يعني به محل سكونت فرماندار بردند و تمام سپاهيان را فراخواندند. آنان جامهاي ارغواني به او پوشاندند و تاجي از خار بافته بر سرش نهادند و براي او سلام گرفته ميگفتند:
„درود، اي پادشاه يهود.“
آنان با ني بر سرش ميزدند، بر او آب دهان ميانداختند، در مقابلش زانو ميزدند و او را ستايش ميكردند. وقتي او را مسخره نمودند، جامه ارغواني را از تنش بيرون آوردند و لباس خودش را به او پوشاندند. آنگاه او را بيرون بردند تا مصلوب شود. و رهگذري را شمعون قيرواني، پدر اسكندر و روفس كه از مزرعه بازميگشت، وادار ساختند صليب او را حمل كند. عيسي را به محلي به نام جلجتا كه معنايش „محل جمجمه“ است، بردند. به او شرابي آميخته با مر دادند، ولي قبول نكرد. آنگاه او را مصلوب كردند و لباسهايش را تقسيم نموده، قرعه انداختند تا ببينند هر كس چه خواهد برد. ساعت سوم بود كه او را مصلوب كردند و تقصيرنامهاش چنين نوشته شده بود: „پادشاه يهود.“ و دو دزد را نيز با وي مصلوب نمودند، يكي بر دست راستش و ديگري بر دست چپش.
(تا كتاب مقدس تحقق يابد كه ميگويد: از خطاكاران محسوب شد.)
رهگذران به او دشنام ميدادند و سر خود را جنبانده ميگفتند:
„اي تو كه معبد را ويران ميكني و در سه روز آن را بنا ميكني، خودت را نجات داده از صليب پايين بيا.“
همچنين سران كاهنان در ميان خود با كاتبان او را تمسخر ميكردند و ميگفتند:
„ديگران را نجات داد، اما نميتواند خودش را نجات دهد. مسيح، پادشاه اسرائيل الان از صليب پايين بيايد، تا ببينيم و ايمان آوريم.“
حتي كساني كه با او مصلوب شده بودند به او ناسزا ميگفتند. چون ساعت ششم رسيد، تاريكي تمام زمين را تا ساعت نهم فرا گرفت. در ساعت نهم عيسي با صداي بلند فرياد برآورده گفت:
„الوئي، الوئي، لما سبقتني؟“
يعني:
„خداي من، خداي من، چرا مرا ترك كردهاي؟“
بعضي از كساني كه آنجا ايستاده بودند چون اين را شنيدند گفتند: „اينك الياس را ميخواند.“
شخصي دويده اسفنجي را از سركه پر كرد، آن را بر سر نياي گذاشته به عيسي داد تا بنوشد و گفت:
„بگذاريد ببينيم آيا الياس ميآيد كه او را پايين آورد؟“
و عيسي فرياد بلندي سر داده، جان سپرد.
(همه زانو زده چند لحظهاي در سكوت تعمق ميكنند.)
پرده معبد از بالا تا پايين دوپاره شد. افسري كه در مقابل او ايستاده بود چون ديد كه چنين جان سپرد، گفت:
„براستي اين مرد پسر خدا بود.“
زناني نيز آنجا بودند كه از دور نگاه ميكردند، در ميان آنان مريم مجدليه، مريم مادر يعقوب كوچك و يوشا، و سالومه بودند كه وقتي او در جليل بود به دنبال وي رفته، او را خدمت ميكردند و بسياري ديگر كه با او به اورشليم آمده بودند. چون غروب شد و روز تدارك يعني شب سبت بود، يوسف رامهاي، يك عضو برجسته شورا كه خود نيز در انتظار ملكوت خدا به سر ميبرد، با شهامت نزد پيلاطس رفت و جسد عيسي را خواست.
پيلاطس از اين كه وي به اين زودي مرده است، متعجب گشت. پس آن افسر را احضار نموده پرسيد كه آيا مدت زيادي است كه فوت كرد. چون از آن افسر اطلاع حاصل نمود، جسد را به يوسف واگذار كرد. وي كتان خريد و او را از صليب پايين آورده، در كتان پيچيد و در قبري كه در صخره تراشيده شده بود، نهاد. آنگاه سنگي را بر مدخل قبر غلطانيد. مريم مجدليه و مريم مادر يوشا ديدند كه كجا گذاشته شد.
اين است سخن خداوند.
– ستايش بر تو اي مسيح.
Gabengebet
دعا بر تقديميها
اي خداي پرتوان،
باشد كه رنج و عذاب پسر يگانهات،
فرارسيدن روز آشتي ما را تسريع نمايد.
هرچند سزاوار بخشايشت نيستيم
اما اين قرباني شگرف و بينظير،
نجات ما را توسط رحمتت ميسر ميسازد.
از راه مسيح خداوند ما. – آمين.
ديباچه
(رنج و مرگ نجاتبخش مسيح)
براستي نيكو و شايسته است
وظيفه و سرچشمه نجات ما
اي پدر قدوس، خداي پرتوان و جاويدان
كه هميشه و در همه جا
از راه مسيح، خداوند ما سپاست گوييم.
او هر چند بيگناه بود
ولي رنج و مرگ را براي ما گناهكاران متحمل گرديد
و با قبول حكمي غيرعادلانه
بار خطاياي ما را بر خويش حمل نمود
با مرگ خود گناه ما را از بين برد
و با رستاخيز خويش رستگاري ما را به دست آورد.
براي اوست كه آسمان و زمين، فرشتگان و مقدسين،
جاودانه سرود ستايش تو را ميسرايند:
– قدوس، قدوس، قدوس …
Kommunion
سرود به هنگام دريافت قربان
متي 26/42
„اي پدر من،
اگر ممكن نيست اين جام بگذرد بدون اين كه آن را بنوشم،
اراده تو انجام شود.“
Schlussgebet
دعا پس از دريافت قربان
اي پدر،
اي كه ما را با عطاياي مقدست سير نموده
و با مرگ پسرت
اميد نيكيهايي را كه به آن ايمان داريم، به ما دادهاي،
عنايت فرما تا بخاطر رستاخيز وي
بتوانيم به هدف اميدمان نائل شويم.
از راه مسيح خداوند ما.
– آمين.